ظاهراً دل و آن شکل صنوبری است. (آنندراج). دل و قلب. (ناظم الاطباء). کنایه از دل است، چشمه ای که دارای خون است و چشمه ای که خون بجای آب از آن جاری است، جوی خون. کنایه است از باران: وز میغ سیه چشمۀ خون ریزانست تا باد دگر ز میغ بردارد چنگ. منوچهری
ظاهراً دل و آن شکل صنوبری است. (آنندراج). دل و قلب. (ناظم الاطباء). کنایه از دل است، چشمه ای که دارای خون است و چشمه ای که خون بجای آب از آن جاری است، جوی خون. کنایه است از باران: وز میغ سیه چشمۀ خون ریزانست تا باد دگر ز میغ بردارد چنگ. منوچهری
آب زندگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، عین الحیات، چشمۀ الیاس، چشمۀ نوش، جان فزا، چشمۀ حیوان، شربت حیوان، آب حیوان، آب خضر، ماالحیاة، آب بقا، چشمۀ زندگی، جان افزا، نوشاب، آب حیات، چشمۀ حیات برای مثال زبان در آن دهن پاک گفتیی که مگر / میان چشمۀ خضر است ماهیی گویا (خاقانی - ۹)
آبِ زِندِگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، عِینُ الحَیات، چِشمِۀ اِلیاس، چِشمِۀ نوش، جان فَزا، چِشمِۀ حِیوان، شَربَتِ حَیَوان، آبِ حِیوان، آبِ خِضر، ماالحَیاة، آبِ بَقا، چِشمِۀ زِندِگی، جان اَفزا، نوشاب، آبِ حَیات، چِشمِۀ حَیات برای مِثال زبان در آن دهن پاک گفتیی که مگر / میان چشمۀ خضر است ماهیی گویا (خاقانی - ۹)
آب زندگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، چشمۀ حیوان، ماالحیاة، جان فزا، آب حیات، آب حیوان، آب بقا، آب خضر، شربت حیوان، چشمۀ خضر، چشمۀ حیات، چشمۀ الیاس، نوشاب، چشمۀ زندگی، عین الحیات، جان افزا
آبِ زِندِگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، چِشمِۀ حِیوان، ماالحَیاة، جان فَزا، آبِ حَیات، آبِ حِیوان، آبِ بَقا، آبِ خِضر، شَربَتِ حَیَوان، چِشمِۀ خِضر، چِشمِۀ حَیات، چِشمِۀ اِلیاس، نوشاب، چِشمِۀ زِندِگی، عِینُ الحَیات، جان اَفزا
چشم سوزن را گویند. (انجمن آرا). کنایه از سوراخ سوزن است. (آنندراج). سم الخیاط: این جهان با دل تو تنگ تر است از دل مور و چشمۀ سوزن. فرخی. تا پیل چو یک فریشم پیله اندر نشود بچشمۀ سوزن شاها توبزیر فر یزدان مان بدخواه تو زیر دست آهرمن. عسجدی. چشمۀ سوزن محیط بحر نتواند شدن در دل تنگم محیط بحرچون گنجیده است. صائب (از آنندراج). و رجوع به چشم سوزن شود، کنایه از نهایت تنگی. (برهان). بمعنی تنگی نیز آمده. (انجمن آرا) : سوراخی به تنگی چشمۀ سوزن، تنگ چشمی باشد. (برهان). کنایه از تنگ چشمی و تنگ نظری. و رجوع به چشم سوزن شود، باصطلاح لوطیان کنایه از فرج است. (از آنندراج) : مستور گلی که پرده اش دامن تست لب تشنه بسان چشمۀ سوزن تست. هر لحظه شکفتن و دگر غنچه شدن رسمی است که مخصوص گل گلشن تست. شفائی (از آنندراج)
چشم سوزن را گویند. (انجمن آرا). کنایه از سوراخ سوزن است. (آنندراج). سَم ُ الخِیاط: این جهان با دل تو تنگ تر است از دل مور و چشمۀ سوزن. فرخی. تا پیل چو یک فریشم پیله اندر نشود بچشمۀ سوزن شاها توبزیر فر یزدان مان بدخواه تو زیر دست آهرمن. عسجدی. چشمۀ سوزن محیط بحر نتواند شدن در دل تنگم محیط بحرچون گنجیده است. صائب (از آنندراج). و رجوع به چشم سوزن شود، کنایه از نهایت تنگی. (برهان). بمعنی تنگی نیز آمده. (انجمن آرا) : سوراخی به تنگی چشمۀ سوزن، تنگ چشمی باشد. (برهان). کنایه از تنگ چشمی و تنگ نظری. و رجوع به چشم سوزن شود، باصطلاح لوطیان کنایه از فرج است. (از آنندراج) : مستور گلی که پرده اش دامن تست لب تشنه بسان چشمۀ سوزن تست. هر لحظه شکفتن و دگر غنچه شدن رسمی است که مخصوص گل گلشن تست. شفائی (از آنندراج)
دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان که در 17 هزارگزی شمال خاوری کنگاور و 6 هزارگزی خاور شوسۀ کرمانشاه بهمدان واقع است. دشت و معتدل است و 185 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات دیمی و آبی، تریاک و حبوبات. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان که در 17 هزارگزی شمال خاوری کنگاور و 6 هزارگزی خاور شوسۀ کرمانشاه بهمدان واقع است. دشت و معتدل است و 185 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات دیمی و آبی، تریاک و حبوبات. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
کنایه از آب حیات است. (انجمن آرا) (آنندراج). آب حیات. (ناظم الاطباء). و رجوع به چشمۀ حیوان و چشمۀ خضر و چشمۀ نوربخش شود، کنایه از دهان معشوق است. (انجمن آرا) (آنندراج). دهان معشوق. (ناظم الاطباء). و رجوع به چشمۀ حیوان و چشمۀ خضر و چشمۀ نوربخش شود
کنایه از آب حیات است. (انجمن آرا) (آنندراج). آب حیات. (ناظم الاطباء). و رجوع به چشمۀ حیوان و چشمۀ خضر و چشمۀ نوربخش شود، کنایه از دهان معشوق است. (انجمن آرا) (آنندراج). دهان معشوق. (ناظم الاطباء). و رجوع به چشمۀ حیوان و چشمۀ خضر و چشمۀ نوربخش شود
دهی است از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد که در 38 هزارگزی شمال باختری فریمان واقع است. دامنه و معتدل است و 67 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و چغندر. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد که در 38 هزارگزی شمال باختری فریمان واقع است. دامنه و معتدل است و 67 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و چغندر. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
کنایه از خورشید و آفتاب. چشمۀ نوربخش، کنایه از روشنایی خورشید. کنایه از خور و مهر و آفتاب: چشمۀ نور منا خاک چه مأواگه تست که فدای سر خاک تو پدر باد پدر. خاقانی. رجوع به چشمۀ نوربخش شود
کنایه از خورشید و آفتاب. چشمۀ نوربخش، کنایه از روشنایی خورشید. کنایه از خور و مهر و آفتاب: چشمۀ نور منا خاک چه مأواگه تست که فدای سر خاک تو پدر باد پدر. خاقانی. رجوع به چشمۀ نوربخش شود
کنایه از خورشید عالم آراست. (برهان). کنایه از آفتاب عالمتاب. (انجمن آرا) (آنندراج). خورشید. (ناظم الاطباء). کنایه از مهر و هور و کنایه از نورو روشنائی آن. چشمۀ خور. چشمۀ خاوری: اندر آن صحرا که شیران دو لشکر صف کشند و آسمان از بر همی خواند بریشان اقترب چشمۀ روشن نبیند دیده از گرد سپاه بانگ تندر نشنودگوش از غو کوس و چلب. فرخی (دیوان ص 6). روزی که ز نعل مرکبان افتد در زلزله جرم مرکب غبرا از تیره غبار، چشمۀ روشن تاریک شود چو چشم نابینا. مسعودسعد. چو ناپدید شد از چشم چشمۀ روشن دراز گشت شب دیریاز را دامن. (از انجمن آرا). رجوع به چشمۀ خاوری و چشمۀ خور شود
کنایه از خورشید عالم آراست. (برهان). کنایه از آفتاب عالمتاب. (انجمن آرا) (آنندراج). خورشید. (ناظم الاطباء). کنایه از مهر و هور و کنایه از نورو روشنائی آن. چشمۀ خور. چشمۀ خاوری: اندر آن صحرا که شیران دو لشکر صف کشند و آسمان از بر همی خواند بریشان اقترب چشمۀ روشن نبیند دیده از گرد سپاه بانگ تندر نشنودگوش از غو کوس و چلب. فرخی (دیوان ص 6). روزی که ز نعل مرکبان افتد در زلزله جرم مرکب غبرا از تیره غبار، چشمۀ روشن تاریک شود چو چشم نابینا. مسعودسعد. چو ناپدید شد از چشم چشمۀ روشن دراز گشت شب دیریاز را دامن. (از انجمن آرا). رجوع به چشمۀ خاوری و چشمۀ خور شود
دهی است جزء دهستان فمرود بخش حومه شهرستان قم که در 60 هزارگزی شمال قم و 8 هزارگزی خاوری راه شوسۀ قم به تهران واقع است و 50 تن سکنه دارد. آبش از چشمۀ لب شور. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت، شترداری و هیزم کشی و راهش مالرو است. اهالی این آبادی از طایفۀشاهسون می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان فمرود بخش حومه شهرستان قم که در 60 هزارگزی شمال قم و 8 هزارگزی خاوری راه شوسۀ قم به تهران واقع است و 50 تن سکنه دارد. آبش از چشمۀ لب شور. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت، شترداری و هیزم کشی و راهش مالرو است. اهالی این آبادی از طایفۀشاهسون می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
طعمه خور. (آنندراج). چاشنی خور. چشته خوار. مسته خور، آنکه مرغوب بی تلاش روزی او شود. (آنندراج) ، کسی که یک بار مزۀ چیزی را چشیده و همیشه در آرزوی آن باشد، و چاشت خور نیز گویند. (ناظم الاطباء). در تداول عامه، کسی را گویند که چون از شخصی محبت یا منفعتی بدو رسد یا در خانه کسی غذای مطبوعی خورد، پیوسته انتظار تجدید و تکرار آنرا داشته باشد. معتاد به استفاده از دیگری: دلم که چشته خور التفات دمبدم تست روا مدار که آخر بداغ چشته بسوزد. ملا تشبیهی (از آنندراج). - امثال: چشته خور از میراث خور بدتر است. رجوع به چشته خوار شود
طعمه خور. (آنندراج). چاشنی خور. چشته خوار. مسته خور، آنکه مرغوب بی تلاش روزی او شود. (آنندراج) ، کسی که یک بار مزۀ چیزی را چشیده و همیشه در آرزوی آن باشد، و چاشت خور نیز گویند. (ناظم الاطباء). در تداول عامه، کسی را گویند که چون از شخصی محبت یا منفعتی بدو رسد یا در خانه کسی غذای مطبوعی خورد، پیوسته انتظار تجدید و تکرار آنرا داشته باشد. معتاد به استفاده از دیگری: دلم که چشته خور التفات دمبدم تست روا مدار که آخر بداغ چشته بسوزد. ملا تشبیهی (از آنندراج). - امثال: چشته خور از میراث خور بدتر است. رجوع به چشته خوار شود
دهی است از دهستان زردلان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 49هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه و 7 هزارگزی جنوب خاوری سراب و فیروزآباد واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 80 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، لبنیات، ذغال و هیزم. شغل اهالی زراعت، گله داری و تهیۀ ذغال هیزم و راهش مالرو است. سکنۀ این آبادی از طایفۀ بالاوند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان زردلان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 49هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه و 7 هزارگزی جنوب خاوری سراب و فیروزآباد واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 80 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، لبنیات، ذغال و هیزم. شغل اهالی زراعت، گله داری و تهیۀ ذغال هیزم و راهش مالرو است. سکنۀ این آبادی از طایفۀ بالاوند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’مزرعۀ طاسبندی است که در سمت شمال ملایر واقع است و ملکی است اربابی که مالکین آن از خوانین چاردولی میباشند. رعایای این مزرعه پانزده خانوارند که از الوار و در دامنۀ کوه ساکنند. زراعت این مزرعه از نوع شتوی وصیفی و همه اش دیمی است. هوای سرد و مرتع خوب دارد ومسافتش تا شهر دولت آباد پنج فرسنگ است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 232). رجوع به چشمه پهن طاسبندی شود
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’مزرعۀ طاسبندی است که در سمت شمال ملایر واقع است و ملکی است اربابی که مالکین آن از خوانین چاردولی میباشند. رعایای این مزرعه پانزده خانوارند که از الوار و در دامنۀ کوه ساکنند. زراعت این مزرعه از نوع شتوی وصیفی و همه اش دیمی است. هوای سرد و مرتع خوب دارد ومسافتش تا شهر دولت آباد پنج فرسنگ است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 232). رجوع به چشمه پهن طاسبندی شود
دهی است از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز. 667 تن سکنه دارد. از اوجای چای آبیاری میشود. محصولش غلات، سیب زمینی و یونجه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز. 667 تن سکنه دارد. از اوجای چای آبیاری میشود. محصولش غلات، سیب زمینی و یونجه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی از دهستان ولدیان بخش حومه شهرستان خوی که در 15 هزارگزی شمال خاوری خوی و 2 هزارگزی جنوب راه شوسۀ مرند به خوی واقع است دامنه ایست معتدل و 198 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات شغل اهالی زراعت، صنایع دستی جوراب بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان ولدیان بخش حومه شهرستان خوی که در 15 هزارگزی شمال خاوری خوی و 2 هزارگزی جنوب راه شوسۀ مرند به خوی واقع است دامنه ایست معتدل و 198 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات شغل اهالی زراعت، صنایع دستی جوراب بافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریزکه در 4هزارگزی جنوب بستان آباد در مسیر راه شوسۀ میانه به تبریز واقعست آبش از دهات اوجان چای، محصولش غلات، سیب زمینی و یونجه، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریزکه در 4هزارگزی جنوب بستان آباد در مسیر راه شوسۀ میانه به تبریز واقعست آبش از دهات اوجان چای، محصولش غلات، سیب زمینی و یونجه، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
کنایه از خورشید. کنایه از هور و خور: ایا سپهر ادب را دل تو چشمۀ روز ایا بهشت سخا را کف تو ماء معین. فرخی. ماه از آن گفتم کاندر لغت و لفظ عرب چشمۀ روز بود ماده و مه باشد نر. فرخی
کنایه از خورشید. کنایه از هور و خور: ایا سپهر ادب را دل تو چشمۀ روز ایا بهشت سخا را کف تو ماء معین. فرخی. ماه از آن گفتم کاندر لغت و لفظ عرب چشمۀ روز بود ماده و مه باشد نر. فرخی
طعمه خوار نواله خور، چاشنی خور، کسی که چون یکباره مزه چیزی را چشد همواره آرزوی آنرا کند، هر حیوان اعم از درنده و پرنده که او را طعام اندک دهند تا رام شود، رشوه خوار
طعمه خوار نواله خور، چاشنی خور، کسی که چون یکباره مزه چیزی را چشد همواره آرزوی آنرا کند، هر حیوان اعم از درنده و پرنده که او را طعام اندک دهند تا رام شود، رشوه خوار